فراری
● ما مقصریم
او می خواست یاد بگیرد که چطور گام بردارد، از کدام راه برود. اما تو سکوت کردی و من پشت به او کردم و رفت تا دیگران راه های دیگری به او یاد بدهند، که چگونه گام بردارد و به کجا برود. او می خواست شاد باشد ازجنس شادی های ما اما به خاطر اینکه همرنگ ما نبود، تو از او دریغ کردی و من چشمهایم را بستم و نادیده اش گرفتم ودیگران به او شادی های توهم زا آموختند.
.
او می خواست که برایش حرف بزنی تا صمیمیت را بیاموزد، اما تو رفتی و من هم او را تنها گذاشتم. او ماند با یک دنیا سئوال. به این ترتیب دیگران فرصت را مغتنم شمردند تا او را ببرند و صمیمیتی از جنس خودشان به او یاد بدهند. او رفت تا امروز کسی نداند که به کجا رفت، چرا رفت و چگونه تا این حد سریع به پرتگاه زندگی نزدیک شد. آری اگر آن روز من و تو دست هایش را می گرفتیم و پا به پای خویش می بردیم ، از زلالی آب ، از شادی های زیبای خود می گفتیم اوامروز کنار ما و همرنگ ما بود، جرم او فقط این بود که همرنگ ما نبود. ما خواستیم با فریاد او را متوقف کنیم، اما او به آرامش، نگاه محبت آمیز و به یک سنگ صبور نیاز داشت. او دست هایش را دراز کرده بود تا کمکش کنیم اما من و تو دست هایش را رها کردیم و اودست هایش را به دیگران سپرد تا او را ببرند و به هرجایی که می خواهند ببرند.
بقیه در ادامه مطلب...
(باآرزوی ساعات خوب وخوش برای دوستان)